پالمای پیرلغتنامه دهخداپالمای پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) نقاشی از مکتب ونیزی ، سازنده ٔ تابلوهای دینی که درآنها با تی تین رقابت کرده است . مولد او در حدود 1480م .884/ هَ . ق . و وفات در حدود
پالمای جوانلغتنامه دهخداپالمای جوان . [ ی ِ ج َ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ پالمای پیر، نقاش و گراورساز. مولد بسال 1544م .950/ هَ . ق . و وفات در 1628م ./ 1037 هَ . ق .
پالایلغتنامه دهخداپالای . (اِ) پالا. پالاد. پالاو. اسب جنیبت . || (نف ) افزاینده و زیادکننده . (برهان ). || صافی کننده . بیزنده . (غیاث اللغات ) :گهی از نرگست خوناب پالای گهی بیخ
پالمالغتنامه دهخداپالما. (اِخ ) پایتخت جزایر باله آر واقع در ساحل جنوب غربی میورقه . سکنه ٔ آن 114000 تن و بندری با قلاع مستحکمه و تجارت بحری دارد.
پالمالغتنامه دهخداپالما. (اِخ ) یا لاپالما . جزیره ای از جزایر قناری دارای 42000 تن سکنه و سرزمینی آتش فشانی .
پالمای جوانلغتنامه دهخداپالمای جوان . [ ی ِ ج َ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ پالمای پیر، نقاش و گراورساز. مولد بسال 1544م .950/ هَ . ق . و وفات در 1628م ./ 1037 هَ . ق .
بالادلغتنامه دهخدابالاد. (اِ) اسب جنیبتی را گویند. (هفت قلزم ). اسب یدک . (فرهنگ ضیاء). جنیبت باشد. (فرهنگ اسدی ). اسب یدکی . (فرهنگ شعوری ج ص 156). بالا.بالای . بالاده . بالاذ.
بخورلغتنامه دهخدابخور. [ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بوی دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان بوی دهند و بوی خوش پراکنده کند. (ناظم الاطباء). هرچه بوی دود آن گرفته شود از صمغها
نبللغتنامه دهخدانبل . [ ن ُ ب ِ ] (اِخ ) نوبل . آلفرد برنارد. از دانشمندان و مکتشفان بزرگ جهان و مبتکر جایزه ٔ نبل است . وی به سال 1833 م . در سوئد تولد یافت . پدرش امانوئل ، م
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلک