پاشانلغتنامه دهخداپاشان . (اِخ ) قریه ای از هرات و از آنجاست ابوعبید احمدبن محمدبن ابی عبید مؤدّب هروی پاشانی و آنرا فاشان نیز گویند.
پاشانلغتنامه دهخداپاشان . (نف ، ق ) در حال پاشیدن : همی پای کوبنده بر فرش چین ز سر مشک پاشان گل از آستین .اسدی .
پاشانهfuel injector 1, injector, injection nozzle, injection valveواژههای مصوب فرهنگستاندریچهای که با باز شدن آن مقدار مشخصی از سوخت ازطریق یک افشانک با فشار به داخل چندراهۀ هوا یا مستقیماً به داخل سیلندر پاشیده میشود
اتاقک افشانشspray chamberواژههای مصوب فرهنگستانمحفظهای که در آن با پاشاندن حلاّل، گاز را تمیز میکنند