پاس داشتنفرهنگ انتشارات معین(تَ) (مص م .) 1 - پاسبانی کردن ، نگهبانی . 2 - رعایت کردن ، احترام گذاشتن . 3 - جستجو کردن ، تفتیش کردن .
پاسلغتنامه دهخداپاس . [ س ُ ] (اِخ ) شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است .
نوبت داشتنلغتنامه دهخدانوبت داشتن . [ ن َ / نُو ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پاس داشتن . حفاظت کردن . کشیک کشیدن : و بر هر دربندی هزار مرد نوبت است که هر شبی نوبت دارندو تا سال دیگر نوبت بدین
پاسیدنلغتنامه دهخداپاسیدن . [ دَ ] (مص ) پاس داشتن . (برهان ). نگاهبانی کردن : میان مردمان نگریستن و پاسیدن این معنی ها را خلاف است در روشنائی ستارگان . (التفهیم ). || بیدارخوابی
ترغاقلغتنامه دهخداترغاق . [ ت َ / ت ُ ] (اِ) پاس داشتن و خبردار بودن . (برهان ). پاسبانی و نگهبانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاس داری در شب برای رفع دشمن یا دزد. (ناظم الاطباء
مراعات کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاس داشتن، نگاه داشتن ۲. رعایت کردن، توجه کردن، لحاظ کردن ۳. مراقبت کردن