اشخرلغتنامه دهخدااشخر. [ اَ خ َ ] (اِخ ) یمنی جمال الدین . او راست : شرح بهجةالمحافل و بغیةالاماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و الشمائل تألیف ابوبکر عامری . (معجم المطبوعات جزء 2 چ مصر 1330).
اصخرلغتنامه دهخدااصخر. [ اَ خ َ ] (ع ص ) مرد اصخرروی ؛ وقیح . پررو. بیشرم . (از اقرب الموارد از تاج العروس ).
اسخردیکشنری عربی به فارسیتمسخر , طنز , طعنه , ريشخند , استهزاء , اهانت وارد اوردن , تمسخر کردن , تشکر , سپاس , سپاسگزاري , اظهارتشکر , تقدير , سپاسگزاري کردن , تشکر کردن
اسخر منهدیکشنری عربی به فارسیتمسخر کردن , بکسي خنديدن , استهزاء کردن , کسي را دست انداختن , شوخي کردن , متلک
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
دام عنکبوتلغتنامه دهخدادام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است .<p c
تَراپاسخگرtransponderواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در ماهواره که نشانک/ سیگنال داده را، پس از دریافت و تقویت، با بسامد دیگری دوباره ارسال میکند