پارگینلغتنامه دهخداپارگین . (اِ مرکب ) (از پاره ، بمعنی رشوت و کود و گین ). گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن . بالوعه . غُدَر.(منتهی الارب ). راجِعه . (منتهی الارب ). جیئة. جیّة. اِردَبّه . گندآب . مرداب . خلاب . خا. منجلاب :
پارگینcloacaواژههای مصوب فرهنگستانآخرین بخش رودۀ جانوران و بسیاری از ماهیان که مجاری گوارش و ادرار و تولیدمثل به آن باز میشود
تاریخگذاری پتاسیم ـ آرگونpotassium-argon datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری ایزوتوپی برای تعیین قدمت صخره یا معدن با تشعشعات پتاسیم 40
حرنلغتنامه دهخداحرن . [ ح َ ] (ع مص ) ندافی کردن پنبه را. || حرن در بیع؛ زیادت و کم نکردن در آن . (منتهی الارب ).
حرینلغتنامه دهخداحرین . [ ح ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در 31 هزارگزی خاور دیزگران و چهار هزارگزی جنوب شاهپورآباد. کوهستانی و سردسیر است . 395 تن سکنه ٔ شیعه ، کردی دارد. آب آن از زه آب رو
چهرنلغتنامه دهخداچهرن . [ چ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . در 48 هزارگزی خاور بافت سر راه مالرو لاله زار به رابر واقع است ، 120 تن سکنه دارد.از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات و شغل اها
پارگین فراخلغتنامه دهخداپارگین فراخ . [ ن ِ ف َ ] (اِخ ) نام محلّی به بیکند: پیوست بیکند نیستانهاست و آبگیرهای عظیم و آنرا پارگین فراخ خوانند. (تاریخ بخارا).
فارقینلغتنامه دهخدافارقین . [ رِ ] (اِ) ظاهراً معرب پارگین . (یادداشت بخط مؤلف ). جایی است که گندآب حمام ها و آشپزخانه ها از آن گذرد و به خارج شهر رود : ... و فارقین که گردبرگرد آن [ شهر قم ] بوده آل سعد آن را بینباشتند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 32
پارگین فراخلغتنامه دهخداپارگین فراخ . [ ن ِ ف َ ] (اِخ ) نام محلّی به بیکند: پیوست بیکند نیستانهاست و آبگیرهای عظیم و آنرا پارگین فراخ خوانند. (تاریخ بخارا).