پاردملغتنامه دهخداپاردم . [ دُ ] (اِ مرکب ) ثَفر. (دهار) (منتهی الارب ). زیردمی . رانکی . (برهان ). قشقون . گوزبان ، دوالی از ساز اسب که به زیر دُم اوفتد. چرمی باشد پهن که بر پس
پاردمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتسمهای که در عقب زین یا پالان اسب و الاغ میدوزند و زیر دم حیوان میافتد؛ رانکی: ◻︎ صوفی شهر بین که چون لقمهٴ شبهه میخورد / پاردمش دراز باد آن حیوان خوشعلف (
پاردم سائیدهلغتنامه دهخداپاردم سائیده . [ دُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) گربُز. بی شرم و بی حیا از بسیاری کارهای زشت .
پاردم سائیدهلغتنامه دهخداپاردم سائیده . [ دُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) گربُز. بی شرم و بی حیا از بسیاری کارهای زشت .