پادوسانیدنلغتنامه دهخداپادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) وادوسانیدن . فادوسانیدن . لَطّ. (تاج المصادر بیهقی ). الزاق . الصاق . چسبانیدن .
پوسانیدنلغتنامه دهخداپوسانیدن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . تبلیة. ابلاء. پوساندن . پوسیده کردن . بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی . (ذخیره ٔ
وادوسانیدنلغتنامه دهخداوادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن . دوسانیدن . الزاق . (زوزنی ). الصاق . متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهق
پوسانیدنلغتنامه دهخداپوسانیدن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . تبلیة. ابلاء. پوساندن . پوسیده کردن . بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی . (ذخیره ٔ
وادوسانیدنلغتنامه دهخداوادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن . دوسانیدن . الزاق . (زوزنی ). الصاق . متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهق
ادقاعلغتنامه دهخداادقاع . [ اِ] (ع مص ) بخاک وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بخاک چسبانیدن کسی را یعنی سخت خوار و ذلیل گردانیدن .
پوساندنلغتنامه دهخداپوساندن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . پوسانیدن .- هفت کفن پوساندن ؛ دیری بر چیزی گذشتن : هفت کفن پوسانده است ؛ دیری است مرده و از میان رفته است .
ملاحمةلغتنامه دهخداملاحمة. [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ) چیزی را به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). برچفسانیدن دو چیز با هم .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). چسباندن