پادشاهیلغتنامه دهخداپادشاهی . [ دْ / دِ ] (حامص ) سلطنت . ملکت . (دهار). ملک . اِمارت . ولایت . (مهذب الاسماء). شاهی . سمت پادشاه : و پسران لیث که پادشاهی بگرفتند از آنجا [ از شهر
پادشاهیفرهنگ انتشارات معین( ~.) [ په . ] 1 - (حامص .) سلطنت ، ملکت . 2 - ( اِ.) مملکت ، قلمرو. 3 - مدت سلطنت . 4 - تسلط ، چیرگی .
افسرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کلاه پادشاهی؛ تاج.۲. [مجاز] فرمانده.۳. [مجاز] فرماندهی. افسر بهار: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ چون افسر بهار بُوَد بانگِ عندلیب / چون بند شهریا
افرنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تخت پادشاهی.۲. فروشکوه.۳. زیب و زیبایی: ◻︎ فر و افرنگ به تو گیرد دین / منبر از خطبهٴ تو آراید (دقیقی: ۹۸).
اورندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تخت پادشاهی؛ سریر.۲. [مجاز] فروشکوه و زیبایی؛ شٲن و شوکت: ◻︎ سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی: ۴/۳۳۹).