پائیزی نسویلغتنامه دهخداپائیزی نسوی . [ زی ِ ن َ س َ ] (اِخ ) مجدالدین محمد الپائیزی النسوی . از شعرای عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه (596 - 617 هَ . ق .) است . محمد عوفی درلباب ال
پائیزلغتنامه دهخداپائیز. (اِ) خزان . خریف . برگ ریزان . تیر. تیرماه . بادبیز. بادبز. سفیدبری . (برهان ). و آن مدت ماندن آفتاب است در بروج میزان و عقرب و قوس . سومین فصل سال . و ک
پائیزهلغتنامه دهخداپائیزه . [ زَ / زِ ] (مغولی ، اِ) پایزه . فرمانی بود که پادشاهان به کسی میدادند تا به هر جای که رود همه فرمانبردار وی باشند. برای شواهد رجوع به کلمه ٔ پایزه شود
پائیزه کاریلغتنامه دهخداپائیزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) کشت و زرع در پائیز. مقابل بهاره کاری .
ترازولغتنامه دهخداترازو. [ ت َ ](اِ) آلتی باشد که چیزها را بدان وزن کنند. (برهان )(از انجمن آرا) (از آنندراج ). آلتی که بدان وزن چیزها را معین کنند، و بتازی میزان گویند. (ناظم ال
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (نا
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ
شدکارلغتنامه دهخداشدکار. [ ش ُ ] (اِ) شیار است ، یعنی زمین را بجهت زراعت کردن بشکافند و مستعد سازند و با ذال نقطه دار هم گفته اندبه معنی زمینی که آن را شیار کرده باشند و تخم افشا