پایساندولغتنامه دهخداپایساندو. (اِخ ) ناحیتی است به امریکای جنوبی در 345 هزارگزی شمال غربی جمهوریت مونتویدئوبه مساحت 21723 گزمربع دارای 34 هزار تن سکنه و کرسی آن ناحیت نیز همین نام
پایستلغتنامه دهخداپایست . [ ی ِ ] (ن مف مرخم ) مداوم . بردوام . پیاپی . پیوسته . ناگسیخته : این نیز حصاری بود سخت استوار... و آنجا هفت روز جنگ پایست کرد و حاجت آمد بمعاونت یلان غ
پایستنلغتنامه دهخداپایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) پایدار ماندن . پائیدن . باقی ماندن . جاویدان بودن . دائم بودن : ورنه بایدت بزادن نگرایم من همچنین باشم و نازاده بپایم من . منوچهری .ج
پایستهلغتنامه دهخداپایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بقا کرده و پاینده و دائمی را گویند. (برهان ). باقی . دائم . پیوسته : پایسته چون بود پسرا دنیاچون نیست او نشسته و پابسته .ناصر
پدیسارلغتنامه دهخداپدیسار. [ پ َ ] (اِ) بر سر کاری رفتن که پیش از این شروع در آن کرده باشند؟. (برهان ).
شیر برفگویش گنابادی واژه بستنی که شکل اصلی آن پئیستهنی (پئیس=شیر+تهن=یخ+ی=پسوند نسبت) است به معنای شیر یخزده یا برفشیر است همانطور که آنرا در افغانستان شیریخ و در تاجیکستان یخماس و
پایساندولغتنامه دهخداپایساندو. (اِخ ) ناحیتی است به امریکای جنوبی در 345 هزارگزی شمال غربی جمهوریت مونتویدئوبه مساحت 21723 گزمربع دارای 34 هزار تن سکنه و کرسی آن ناحیت نیز همین نام
پایستلغتنامه دهخداپایست . [ ی ِ ] (ن مف مرخم ) مداوم . بردوام . پیاپی . پیوسته . ناگسیخته : این نیز حصاری بود سخت استوار... و آنجا هفت روز جنگ پایست کرد و حاجت آمد بمعاونت یلان غ
پایستنلغتنامه دهخداپایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) پایدار ماندن . پائیدن . باقی ماندن . جاویدان بودن . دائم بودن : ورنه بایدت بزادن نگرایم من همچنین باشم و نازاده بپایم من . منوچهری .ج
پایستهلغتنامه دهخداپایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بقا کرده و پاینده و دائمی را گویند. (برهان ). باقی . دائم . پیوسته : پایسته چون بود پسرا دنیاچون نیست او نشسته و پابسته .ناصر