يددیکشنری عربی به فارسیدست , عقربه , دسته , دستخط , خط , شرکت , دخالت , کمک , طرف , پهلو , پيمان , دادن , کمک کردن , بادست کاري را انجام دادن , يک وجب
یدیعلغتنامه دهخدایدیع. [ ی َ ] (اِخ ) بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است . (از منتهی الارب ، در ماده ٔ بدیع). رجوع به بدیع شود.
یدلغتنامه دهخداید. [ ی ُ ] (فینیقی ، اِ) اِیُد. دهمین حرف از حروف تهجی مردم فینیقیه و آواز آن چون «ای » یونانی باشد. ایگریک = Y. (یادداشت مؤلف ).
یدقهلغتنامه دهخدایدقه . [ ی َ دَ ق َ / ق ِ ] (اِ) درختی است مانند زردآلو و آن را به عربی خاماء اقطی گویند و میوه ٔ آن را بل خوانند و در مسهلات بکاربرند. (برهان ) (آنندراج ). || دارویی که اَقطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). یذقه . و رجوع به اقطی شود.
یدیلغتنامه دهخدایدی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به ید. دستی . منسوب به دست و متصرفی . (ناظم الاطباء). دستی .- صنایع یدی ؛ صنایع دستی . آنچه از آلات و ادوات مصنوعات به دست ساخته شود.- عمل یدی ؛ جراحی . دستکاری . (یادداشت مؤلف ).
یدلغتنامه دهخداید. [ ی َدد ] (ع اِ) لغتی است در یَد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دست .
يدلّ آخر الإستفتاءات علي أنّدیکشنری عربی به فارسیآخرين نظرسنجيها نشانگر (حاكى از) آن است كه , آخرين همهپرسى بيانگر آن است كه , طبق آخرين نظرسنجيها
تاکيددیکشنری عربی به فارسیاظهار قطعي , تصريح , تصديق , اثبات , تاکيد , تاييد , فشار , تقلا , قوت , اهميت , مضيقه , سختي , پريشان کردن , ماليات زيادبستن , تاکيد کردن