ویس قونسوللغتنامه دهخداویس قونسول . [ قُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) ویس قنسول . ویس کنسول . رجوع به ویس کنسول شود.
ویس قنسوللغتنامه دهخداویس قنسول . [ ق ُ ] (فرانسوی ، اِ) معرب ویس کنسول . قنسول یار. نایب قنسول . کنسول یار. رجوع به ویس کنسول شود.
ویسلغتنامه دهخداویس . (اِ) در اوستایی به معنی ده و قریه است . ده و طایفه و قبیله : میر ویس ؛ بزرگ قبیله . در زمان ساسانیان شاهزادگان را ویسپهر [ ویسپور ] یعنی زاده ٔ خانواده ٔ
بت تالغتنامه دهخدابت تا. [ ب ُ ] (اِخ ) پل . از مستشرقان است . وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیمانده ٔ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پر از حجاریهای برجسته ٔ قشن
ویس قنسوللغتنامه دهخداویس قنسول . [ ق ُ ] (فرانسوی ، اِ) معرب ویس کنسول . قنسول یار. نایب قنسول . کنسول یار. رجوع به ویس کنسول شود.
کنسولیارلغتنامه دهخداکنسولیار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) معاون کنسول . ویس قنسول . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنسول به معنی اول شود.
ویس کنسوللغتنامه دهخداویس کنسول . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) معاون کنسول . نایب قنسول . کنسول یار. (فرهنگ فارسی معین ).
کوچک جنگلیلغتنامه دهخداکوچک جنگلی . [ چ َ / چ ِ ک ِ ج َ گ َ ] (اِخ ) از مجاهدان مشروطیت و رهبر قیام جنگل . نامش یونس و معروف به میرزا کوچک خان فرزند میرزا بزرگ از مردم رشت و ساکن استا