ویر گرفتنلغتنامه دهخداویر گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) میل شدید یافتن . هوس مفرط پیدا کردن : فلانی به سیگار ویرش گرفته است ؛ خواستار اوست و بدان پرداخته است . رجوع به ویر (اِ) ش
ویرگویش بختیاری1. یاد، خاطره؛ 2. در اختیار داشتن ez virom raft>:فراموش کردم؛ dassom be virom nid دستم در اختیارم نیست> .
ویرفرهنگ مترادف و متضاد۱. فریاد، ناله ۲. ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش ۳. بهخاطرسپاری، حافظه، یادگیری ۴. میل، ویار، هوس
از برلغتنامه دهخدااز بر. [ اَ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) یاد. (مؤید الفضلاء). بیاد گرفتن . (برهان ). بخاطر نگاه داشتن . (برهان ) (غیاث ). حفظ. (جهانگیری ) (برهان ) (مؤید
میانلغتنامه دهخدامیان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گو
تولغتنامه دهخداتو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند.
یادلغتنامه دهخدایاد. (اِ) ذُکر. ذُکرة. تذکار. اندیشه . تذکر. نام و نشان . ذکر باقی و جاودان . ذکر و نقل نام : تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دق
ویرلغتنامه دهخداویر. (اِ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بپرسید نامش ز فرخ هجیربگفتا که نامش ندارم به