ویدلغتنامه دهخداوید. (ص ) کم که مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ). ویدا نیز گویند. (فرهنگ اسدی ) : ای غافل از شمار چه پنداری که ت خالق آفرید پی
وید کردنلغتنامه دهخداوید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاره کردن . علاج کردن . (فرهنگ فارسی معین ).|| دید و وید کردن ؛ از هم متلاشی کردن . پاره پاره کردن . از هم دریدن .
وید کردنلغتنامه دهخداوید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاره کردن . علاج کردن . (فرهنگ فارسی معین ).|| دید و وید کردن ؛ از هم متلاشی کردن . پاره پاره کردن . از هم دریدن .
ویدالغتنامه دهخداویدا. (ص ، اِ) پیدا و هویدا و ظاهر. || درد و الم و آزار. و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است . (برهان ). || وید. گُم ، در برابر پیدا. (برهان ) (آ
ویدیدنلغتنامه دهخداویدیدن . [ وَ دی دَ / وِ دی دَ ] (مص ) گم شدن و ناپدید گشتن . || نقصان کردن . || چاره و علاج جستن . (برهان ). چاره جستن . (آنندراج ) (انجمن آرا). اصل آن وادیدن