وکتةلغتنامه دهخداوکتة. [ وُ ت َ ] (ع اِ) جای آتش جستن از آتش زنه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، وُکَت . (اقرب الموارد). رجوع به وَکتة شود.
وکتةلغتنامه دهخداوکتة. [ وَ ت َ ] (ع اِ) خجک ، و آن چون نقطه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقطه در چیزی . (از اقرب الموارد): فی عینه وکتة (از منتهی الارب )؛ یعنی در چشم او نق
وکتلغتنامه دهخداوکت . [ وُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ وُکتة، و آن جای آتش جستن از آتش زنه است . (از اقرب الموارد). رجوع به وکتة شود.
شنجلغتنامه دهخداشنج . [ ش ُ ] (اِ) نوعی از صدف باشد که آن را توتیای اکبر خوانند و شیرازیان قصبک گویند. (برهان ). نوعی از صدف . (فرهنگ جهانگیری ). قسمی وَدَع . قسمی صدف . صدفی ک
خجکلغتنامه دهخداخجک . [ خ َ ج َ ] (اِ) نقطه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). لکه داغ . (ناظم الاطباء). نکته . و کته . (منتهی الارب ): بَرَش . خجکهای سیاه و سپید ب
کوتواللغتنامه دهخداکوتوال . [ کوت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دزدار. (لغت فرس اسدی ). نگه دارنده ٔ قلعه و شهر باشد و او را سرهنگ هم گویند و بعضی گویند این لغت هندی است و فارسیان استعم