ویلیلغتنامه دهخداویلی . (اِ، از اتباع ) تابع قیلی می آید: قیلی ویلی .- قیلی ویلی رفتن ؛ در تداول ، غنج زدن . هوس بسیار داشتن . مشتاق و آرزومندچیزی یا کسی بودن : فلانی دلش برای
ویلیفرهنگ انتشارات معینقیلی ویلی رفتن : (عا.) غنج زدن ، هوس بسیار داشتن ، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن .
پسر کاکولغتنامه دهخداپسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالعباس دشمنزیار کاکویه مکنی به ابی جعفر و ملقب به علاءالدوله از دیالمه ٔ کاکویه صاحب اصفهان و مضافات . وی پسرخال والده
دولغتنامه دهخدادو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین .
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن مظفر ابی غالب بن محمودبن تاج الامناء ابی الفضل احمدبن الحسن بن هبة اﷲبن عبداﷲبن محمدبن عساکر دمشقی طبیب بهاءالدین . وی به سال 629 هَ .
یک لختلغتنامه دهخدایک لخت . [ ی َ / ی ِ ل َ ] (ص مرکب ) یک دست و یکسان . (آنندراج ). || یک تخته . یک پارچه . یک پاره . (یادداشت مؤلف ). متصل و به هم پیوسته : آن آسمان ها یک لخت ب
لتلغتنامه دهخدالت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن . (غیاث ).زدن و