ورخوردنلغتنامه دهخداورخوردن . [ وَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) برخوردن . ملاقی شدن . (غیاث اللغات ). نگریستن و دچار شدن وروبرو گشتن و ملاقات کردن و یافتن . (ناظم الاطباء).
ورخوردنلغتنامه دهخداورخوردن . [ وَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) برخوردن . ملاقی شدن . (غیاث اللغات ). نگریستن و دچار شدن وروبرو گشتن و ملاقات کردن و یافتن . (ناظم الاطباء).
هيکلدیکشنری عربی به فارسیشاسي اتوميل , اسکلت , کالبد , لا شه کشتي , کشتي , بدنه کشتي , تنه کشتي , کشتي سنگين وکندرو , باسنگيني ورخوت حرکت کردن , بزرگ بنظر رسيدن , پوست , قشر , پوست ميوه
وجعلغتنامه دهخداوجع. [ وَ ج َ ] (ع اِمص ) رنجوری و دردمندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بیماری . (اقرب الموارد). || (اِ) درد. (اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). در
غاریقونلغتنامه دهخداغاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زا