وابلدیکشنری عربی به فارسیسدبندي , رگبارگلوله , بطورمسلسل بيرون دادن , شليک , تيرباران , شليک بطور دسته جمعي , شليک کردن , بصورت شليک درکردن , رگبار
وابللغتنامه دهخداوابل . [ ب ِ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (از غیاث نقل از منتخب و صراح و لب الالباب و شرح نصاب ).
وابللغتنامه دهخداوابل . [ ب ِ ] (اِخ ) مؤلف تاج العروس گوید: جد هشام بن یونس اللؤلوی المحدث ، از او حدیث کرد و حفید او اسحاق بن ابراهیم از جد خود حدیث نقل کرد و از ابوالقاسم ب
وابللغتنامه دهخداوابل . [ ب ِ ] (ع ص ) بخشنده . جواد: رجل ٌ وابل . (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره . (غیاث ) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (د