وهمدیکشنری عربی به فارسیجانوري که سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است , خيال واهي , فريب , گول , حيله , خيال باطل , وهم , تصور غلط
وهمفرهنگ مترادف و متضاد۱. ظن، گمان ۲. پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض ۳. فکر ۴. اوهام، تخیل، توهم ۵. بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس ≠ یقین
وهمدیکشنری فارسی به انگلیسیconjecture, daydream, delusion, fiction, hallucination, nonentity, notion, phantasm, phantom, reverie, whimsy
اندیشه بستنلغتنامه دهخدااندیشه بستن . [ اَ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . تصور کردن . در خیال آوردن : من نه اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت
تصورفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندیشه، انگار، پندار، تخیل، تفکر، خیال، زعم، فکر، گمان، مخیله، وهم ≠ تصدیق ۲. اندیشه کردن، اندیشیدن، انگاشتن ≠ تصدیق کردن
انحطاطلغتنامه دهخداانحطاط. [ اِ ح ِ ] (ع مص ) سوی نشیب رفتن شتر بکشیدن مهار. || فرود آمدن در منزل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرود آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیا
نقطهلغتنامه دهخدانقطه . [ ن ُ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) هولک . (لغت نامه ٔ اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال . لکه . تیل . داغ . (ناظم الاطبا
یقینلغتنامه دهخدایقین . [ ی َ ] (ع اِمص ، اِ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان . (ترجما