وهرجردلغتنامه دهخداوهرجرد. [ وَ ج ِ ] (اِخ ) ورگرد. دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران در 3 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین . سکنه 253 تن . آب آن از قنات و محصول آن
وُرْرَدْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دنبال ، پیرو ، تابع ، مراقب ، مواظب ، بادیگارد ، مامور تعقیب و مراقبت
مهرجردلغتنامه دهخدامهرجرد. [ م ِ ج ِ ] (اِخ ) مهرگرد. از قنوات وقفی شهر تهران ، در سمت شمال . مقدار آب آن دو سنگ و مسافت مادرچاه تا شهر حدود نیم فرسنگ است . (یادداشت مؤلف ).
مهرجردلغتنامه دهخدامهرجرد. [ م ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی به حدود یزد: مهرنگار در کنار میبد دهی دیگر بساخت و آن را مهرجرد نام کرد یعنی مهرگرد. (تاریخ یزد).