یک ونیم سازلغتنامه دهخدایک ونیم ساز. [ ی َ / ی ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) صفتی باشد از صفات سازهای ذوی الاوتار. (برهان ) (آنندراج ). صفتی از صفات سازهای تاردار. (ناظم الاطباء). || نوعی از فنون
ونیلغتنامه دهخداونی . [ وَ نا ] (ع اِمص ) ماندگی . || سستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) مانده گردیدن و سست شدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وَنْی شود.
ونیلغتنامه دهخداونی . [ وَن ْی ْ ] (ع مص ) سست شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). مانده گردیدن و سست شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آن
خردلةلغتنامه دهخداخردلة. [ خ َ دَ ل َ ] (ع اِ) یک دانه خردل یا خردله . (آنندراج ). بهندی آن را رائی نامند. (از غیاث اللغات ).یک سپندان . (یادداشت بخط مؤلف ). || مأخوذ از تازی ،
حزینلغتنامه دهخداحزین . [ ح َ ] (ع ص ) محزون . مهموم . غمناک . اندوهناک . اندوهگین . (دهار) (منتهی الارب ). غمگن . غمگین . غمین . اندوهگن . غمنده . مغموم . افسرده : مِحزان ، حزن
غزللغتنامه دهخداغزل . [ غ َ زَ ] (ع مص ) سخن گفتن با زنان و عشقبازی نمودن . (منتهی الارب ). حدیث زنان و حدیث عشق ایشان کردن . (آنندراج ). محادثه با زنان . (اقرب الموارد). بازی
جالغتنامه دهخداجا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مر
ونگفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تهی؛ خالی.۲. تهیدست؛ درویش و مفلس: ◻︎ ما از شمار آدمیانیم تنگدست / کز معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ (سوزنی: مجمعالفرس: ونگ).