ونگ ونگ کردنگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی چرت و پرت گفتن ، حرف بیخود ، حرف مفت ، حرافی و وراجی ، حرف بی فایده و بی اهمیت زدن
ونگ ونگ کردنلغتنامه دهخداونگ ونگ کردن . [ وَ وَ / وِ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ونگ زدن . رجوع به ونگ زدن شود. || آهسته و بریده بریده با صدایی پست شبیه به گریه و ناله حرف زدن .
ونگ ونگ کردنفرهنگ انتشارات معین( ~. ~. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) آهسته و جویده جویده ، با صدایی پست شبیه به گریه و ناله حرف زدن .
ونگ و ونگ کردنلغتنامه دهخداونگ و ونگ کردن . [ وَ / وِ گ ُ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ونگ ونگ کردن .
ونگ و ونگ کردنلغتنامه دهخداونگ و ونگ کردن . [ وَ / وِ گ ُ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ونگ ونگ کردن .
ونگ زدنلغتنامه دهخداونگ زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، آهسته و نامفهوم چیزی را به کسی گفتن . || ونگ ونگ کردن .
ونگلغتنامه دهخداونگ . [ وَ / وِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت و آواز سگ بچه ، یا مطلق است : ونگش درآمد. (یادداشت مرحوم دهخدا). صدا و آواز و بانگ . داد و فریاد.- ونگ زدن ؛ آوا برآوردن
اردلغتنامه دهخداارد. [ اَ ] (اِخ ) نام ایزدی در آئین ایرانیان باستان . در اوستا اَشی وَنگوهی و در پهلوی اَرت آمده ، کلمه ٔ ونگهو صفت است بمعنی نیک وخوب . کلمه ٔ مرکب مزبور بمعن