ونگلغتنامه دهخداونگ . [ وَ ] (ص ) درویش . مفلس . تهی دست . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ما از شمار آدمیانیم سنگ دل از معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ . سوزنی .کار تو بر سریش و همه کار
ونگ ونگ کردنگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی چرت و پرت گفتن ، حرف بیخود ، حرف مفت ، حرافی و وراجی ، حرف بی فایده و بی اهمیت زدن
ونگ زدنلغتنامه دهخداونگ زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، آهسته و نامفهوم چیزی را به کسی گفتن . || ونگ ونگ کردن .
ونگ زدنلغتنامه دهخداونگ زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب )در تداول ، بانگ زدن با گریه . آواز دادن . زار زدن .
ونگ و ونگ کردنلغتنامه دهخداونگ و ونگ کردن . [ وَ / وِ گ ُ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ونگ ونگ کردن .
ونگ و ونگلغتنامه دهخداونگ و ونگ . [ وَ / وِ گ ُ وَ / وِ ] (ترکیب عطفی ، اِ صوت مرکب ) در تداول ، ناله ٔ توأم باگریه . زاری همراه گریه . آوای گریه ٔ ممتد و آهسته .