ومزلغتنامه دهخداومز. [ وَ ] (ع مص ) جنبانیدن بینی را از خشم ، یا اشاره کردن به بینی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
ومضلغتنامه دهخداومض . [ وَ ] (ع مص ) ومیض . ومضان . درخشیدن برقی بی آنکه پراکنده گردد در ابر، و آنچه از برق در نواحی ابر پراکنده گردد آن را خفو گویند، و آنچه به درازا درخشد و ا
تعارضواژهنامه آزادتَعارُض:متعرض ومزاحم شدن, باهم خلاف کردن, اختلاف داشتن 1 -( مصدر ) خلاف یکدیگر ورزیدن متعرض یکدیگر شدن با هم اختلاف داشتن . 2 - ( اسم ) خلاف ورزی معارضه . جمع:ت
پلوانلغتنامه دهخداپلوان . [ پ ُل ْ ] (اِ) بلندی اطراف زمینی را گویند که در میان آن زراعت کرده باشند ومزارعان بر بالای آن آمد و شد کنند تا زراعت پایمال نگردد و معنی ترکیبی آن پل م
زنخلغتنامه دهخدازنخ . [ زَ ن ِ ] (ع ص ) دُهن زنخ ؛ روغن متغیر ومزه برگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).