ولی کردنلغتنامه دهخداولی کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ولی قرار دادن . ولی ساختن . رجوع به ولی (از ع ، ص ، اِ) شود. || ولی عهد کردن . جانشین کردن : طغرل بیک را فرزند نبود، الب ارس
ولی کردن ( ((. کَ دَ)فرهنگ انتشارات معین[ ع - فا. ] (مص .) 1 - ولی قرار دادن . 2 - جانشین کردن . 3 - کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن .
ول کردندیکشنری فارسی به انگلیسیabandon, abandonment, desist, disengage, drop, leave, loose, loosen, relax, relinquish, unclasp, unloose
ولی کردن ( ((. کَ دَ)فرهنگ انتشارات معین[ ع - فا. ] (مص .) 1 - ولی قرار دادن . 2 - جانشین کردن . 3 - کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن .
ولی گرداندنلغتنامه دهخداولی گرداندن . [ وَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ولی گردانیدن . ولی کردن . || ولی عهد کردن . جانشین ساختن : چون الب ارسلان ... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده ب
ایلاءلغتنامه دهخداایلاء. (ع مص ) (از «ول ی ») نزدیک نمودن . (منتهی الارب ). نزدیک گرداندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). نزدیک کردن و نزدیک شدن .(آنندراج ). || دادن . (
ولمیدنواژهنامه آزادهر چند استاد بهار والمیدن را به کار برده است به معنی استراحت کردن ولی من معتقدم که در لری به شکم لم می گوییم مثلا لمو یعنی شکمو و نیز گوش دراز و شل را وال می گو
عطفلغتنامه دهخداعطف . [ ع َ ] (ع مص ) میل کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهربانی کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ا