ولی دشت بیاضیلغتنامه دهخداولی دشت بیاضی .[ وَ ی ِ دَ ت ِ ب َ ] (اِخ ) وی از شعرای معروف توابع قاین است ، و مولد وی به سبب سپیدی خاکش دشت بیاض نامیده شده است . در غزلسرایی طبعی متین دارد.
ولیداتلغتنامه دهخداولیدات . [ وُ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر لدات ج ِ لدة به معنی همزاد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دشت بیاضلغتنامه دهخدادشت بیاض .[ دَ ب َ / دَ ت ِ ب َ ] (اِخ ) قصبه ای است در خراسان ، که ولی دشت بیاضی شاعر از آنجاست . (از غیاث ) (آنندراج ). دهی از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان
خام سوزلغتنامه دهخداخام سوز. (ن مف مرکب ) چیزی که از بالا سوخته باشد و اندرون آن خام باشد. (آنندراج ). آنچیز که بر اثر تندی آتش ظاهرش سوزد ولی درون و باطنش خام ماند : از تنور گرم م
کوتاه اندیشلغتنامه دهخداکوتاه اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل . (ناظم الاطباء). کوته اندیش . (فرهنگ فارسی معین ) : هنگام جدال خصم کوتاه اندیش دل
دواللغتنامه دهخدادوال . [ دَ ] (اِ) چرم . (ناظم الاطباء). چرم حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (جهانگیری ) (لغت شوشتر) : گر عدوی تو چو روی است چو روی تو بدیداز نهیب تو
تپیدنلغتنامه دهخداتپیدن . [ ت َ دَ ] (مص ). طپیدن . به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است . (غیاث اللغات ). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. (برهان ). بیقراری و اضطراب نمودن . (برهان