ولیفلغتنامه دهخداولیف . [ وَ ] (ع ص ) وَلوف . برق پیاپی درخشنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
ولیفلغتنامه دهخداولیف . [ وَ ] (ع مص ) نوعی از دویدن که پایها با هم افتد. || پی درپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الار
ولفلغتنامه دهخداولف . [ وَ ] (ع مص ) وِلاف . اِلاف . ولیف . پی درپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
برقلغتنامه دهخدابرق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی
وشلغتنامه دهخداوش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن