ولنگاریلغتنامه دهخداولنگاری . [ وِ ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل ولنگار. لاابالیگری . سهل انگاری . بی قیدی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ولنگاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام گاری، عیاشی مسامحه، سهلانگاری، غفلت رفتار خودسرانه، افسارگسیختگی، آزادی، استبداد، تندطبعی آسانگیری، نرمش غرابت
ولنگاری کردنلغتنامه دهخداولنگاری کردن . [ وِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، هرزه بودن . ول بودن . ویلان بودن . || سهل انگاری کردن . بی بندوباری کردن .
ولنگاردیکشنری فارسی به انگلیسیderelict, careless, frowzy, libertine, loose, remiss, sloppy, sloven, slovenly
ولنگاری کردنلغتنامه دهخداولنگاری کردن . [ وِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، هرزه بودن . ول بودن . ویلان بودن . || سهل انگاری کردن . بی بندوباری کردن .
نرمشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام نرمش، ولنگاری، مسامحه، سهلانگاری، بیعزمی تساهل، مدارا، ملایمت، نرمخویی، سازش، لیبرالیسم، تولرانس، رواداری، تسامح، آسانگیری عدم تمرک
سهلانگاریفرهنگ مترادف و متضادآسانگیری، تسامح، تغافل، تهاون، غفلت، کاهلی، لاابالیگری، لاقیدی، ولنگاری ≠ دقت، سختگیری
متعلقهلغتنامه دهخدامتعلقه . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) زن شخص .(ناظم الاطباء) : بابا پیروک و متعلقه اش ویلان و سرگردان سیر بیابانها همی کردند. (ولنگاری ، قضیه ٔ نمک ترک
تلونمزاجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام نمزاج، تفنن، بوالهوسی، بازیگوشی، بیثباتی فکری، بیعزمی، عیاشی، ولنگاری▼ رفتار غیرعاقلانه، جانبداری، جبههگیری، پیشداوری تغییرپذیری تن