ولافلغتنامه دهخداولاف . [ وِ ] (ع مص ) ولف . پی درپی درخشیدن برق . || نوعی از دویدن که پایها با هم افتد. || با کسی الفت گرفتن . || با هم آمدن قوم برابر. || نزدیک شدن . (منتهی ال
وافقدیکشنری عربی به فارسیخوشنود کردن , ممنون کردن , پسندامدن , اشتي دادن , مطابقت کردن , ترتيب دادن , درست کردن , خشم(کسيرا) فرونشاندن , جلوس کردن , ناءل شدن , موافقت کردن , موافق بودن
وافراًلغتنامه دهخداوافراً. [ ف ِ رَن ْ ] (ع ق ) به فراوانی . به کثرت . کثیراً. || اغلب . (از یادداشت مؤلف ).
ولفلغتنامه دهخداولف . [ وَ ] (ع مص ) وِلاف . اِلاف . ولیف . پی درپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جفاخلغتنامه دهخداجفاخ . [ ج َف ْ فا ] (ع ص )متکبر. فخار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). متکبر فخار ولاف زننده . (ناظم الاطباء). بادبر یا بادپر. (مهذب الاسماء). رجوع به بادبر و بادپر
موالفةلغتنامه دهخداموالفة. [ م ُ ل َ ف َ ] (ع مص ) با کسی الفت گرفتن . (منتهی الارب ). ولاف . (منتهی الارب ). الفت گرفتن و خوی کردن با کسی . (ناظم الاطباء). الف گرفتن . (تاج المصا
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مأمون بن مأمون خوارزمشاه . بازپسین امیر این خاندان . معاصر سلطان محمود غزنوی . و محمود حره ٔ کالجی دختر سبکتکین را ب