وقواقلغتنامه دهخداوقواق . [ وَق ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلاده ٔ سگان ا
وقواقلغتنامه دهخداوقواق . [ وَق ْ ] (ع ص ) مرد بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جبان و ترسو، مثل وکواک . (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است که از آن دوات سازند. (اقرب الموارد) (م
وقواقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرختی افسانهای با میوههایی شبیه صورت انسان که از آن صدایی شبیه صدای آدمی شنیده میشود: ◻︎ همچون درخت وقواق او را طیور گویا / بر فتح شاه کرده الحمدلله ازبر (خا
وغواغلغتنامه دهخداوغواغ . [ وَغ ْ ] (اِ صوت ) وغ وغ . بانگ سگ . هاف هاف . (یادداشت مرحوم دهخدا). عوعو.
وقواقةلغتنامه دهخداوقواقة. [ وَق ْ وا ق َ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد یاوه درای بسیارسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و همچنین امراءة وقواقة؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب
وقداقلغتنامه دهخداوقداق . [ ] (اِ) خرچال . میش مرغ . حباری . هوبره . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرچال شود.
وقوقةلغتنامه دهخداوقوقة. [ وَق ْ وَ ق َ ](ع اِ) آواز سگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بانگ سگ در وقت ترسیدن . (مهذب الاسماء). || بانگ مرغ نزدیک خوف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
وأواءلغتنامه دهخداوأواء. [ وَءْ ] (ع اِ صوت ) آواز و صیحه ٔ شغال و در اساس آمده که اختصاص به شغال ندارد. (از اقرب الموارد).
وقواقةلغتنامه دهخداوقواقة. [ وَق ْ وا ق َ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد یاوه درای بسیارسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و همچنین امراءة وقواقة؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب
لانیسلغتنامه دهخدالانیس . (اِخ ) نام جزیره ٔ معظمی از جزایر دریای هند و گویند شجر وقواق (درختی خرافی ) در نخستین جزیره ٔ آن روید. حکیم اسدی در مثنوی گوید : سه هفته چو راندند دل ش