وقللغتنامه دهخداوقل . [ وُ ] (ع اِ) بر وزن و معنی مقل است ، و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق . بخور آن بواسیر را نافع است . (برهان ) . رجوع به وَقْل و مقل شود.
وقللغتنامه دهخداوقل . [ وَ ] (ع مص ) برآمدن بر کوه . || برداشتن یک پای و ثابت کردن پای دیگر را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) درخت مقل و بار آن و یا بار خشک
وقللغتنامه دهخداوقل . [ وَ ق َ ] (ع اِ) سنگریزه . || شاخ بریده که بن آن در تنه باقی باشد و بدان به خوبی بر درخت برآمدن توانند. (منتهی الارب ). || (ص ) (فرس ...) اسب نیکو برآیند
وقللغتنامه دهخداوقل . [ وَ ق ِ / ق ُ ] (ع ص ) (فرس ...) اسب نیکو برآینده بر کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
وغللغتنامه دهخداوغل . [ وَ ] (ع مص ) در مجلس شراب کسی ناخوانده درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناخوانده نزدیک شراب خوارگان رفتن . (تاج المص
وغللغتنامه دهخداوغل . [ وَ غ ِ ] (ع ص ) بدخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مرد بدخورش . (ناظم الاطباء). || حرام زاده . دعی النسب . (اقرب الموارد).
وغللغتنامه دهخداوغل . [ وَ ] (ع اِ) چاره . (منتهی الارب ). || (ص ) سست فرومایه ٔ بی اعتبار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ناخوانده در مجلس طعام و
وقلةلغتنامه دهخداوقلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) خسته ٔ مقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ، وقول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وقل ، یکی . (اقرب الموارد). رجوع به وقل شود
قرجه وقلاسلغتنامه دهخداقرجه وقلاس . [ ق َ رَ ج ِ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. موقع جغرافیایی آن کوهستانی
وقلةلغتنامه دهخداوقلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) خسته ٔ مقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ، وقول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وقل ، یکی . (اقرب الموارد). رجوع به وقل شود
قرجه وقلاسلغتنامه دهخداقرجه وقلاس . [ ق َ رَ ج ِ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. موقع جغرافیایی آن کوهستانی
قلعه گرگیواژهنامه آزاداز مناطق وقلاع مشهور بلوک قنقری علیا در یک فرسخی شمال خرمی است . اب ان از قنات شرف اباد ومحل اسکان یکجانشینهای خرمی من جمله برخی از فامیل طیبی بوده است
اوقاللغتنامه دهخدااوقال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَقْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درخت مقل یا بار آن یا بارِ خشک آن ، و بار تر آنرا بهش نامند. (آنندراج ). رجوع به وقل شود.