وَفْداًفرهنگ واژگان قرآنشرفياب شدني نگفتني (وفد به معناي قومي است که به منظور زيارت و ديدار کسي و يا گرفتن حاجتي و امثال آنها بر او وارد شوند ، و اين قوم وقتي به نام وفد ناميده ميشوند
وافدلغتنامه دهخداوافد. [ ف ِ ] (اِخ ) حیی است از عرب . (از اقرب الموارد). نام گروهی از تازیان . (از ناظم الاطباء).
وافدلغتنامه دهخداوافد. [ ف ِ ] (ع ص ) بر سویی آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر سویی پیش کسی رونده . (غیاث اللغات ). ج ، وفود. اوفاد. وفد. || آینده . (منته
وافدانلغتنامه دهخداوافدان . [ ف ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ وافد. دو تندی رخسار که هنگام خاییدن بلند شود و در پیری زایل گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از منتهی الارب ) (از آنندراج
وَفْداًفرهنگ واژگان قرآنشرفياب شدني نگفتني (وفد به معناي قومي است که به منظور زيارت و ديدار کسي و يا گرفتن حاجتي و امثال آنها بر او وارد شوند ، و اين قوم وقتي به نام وفد ناميده ميشوند
وافدلغتنامه دهخداوافد. [ ف ِ ] (اِخ ) حیی است از عرب . (از اقرب الموارد). نام گروهی از تازیان . (از ناظم الاطباء).
وافدلغتنامه دهخداوافد. [ ف ِ ] (ع ص ) بر سویی آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر سویی پیش کسی رونده . (غیاث اللغات ). ج ، وفود. اوفاد. وفد. || آینده . (منته