وساوسلغتنامه دهخداوساوس . [ وَ وِ ] (ع اِ) ج ِ وسواس ، به معنی اندیشه ٔ بد و آنچه در دل گذرد. (آنندراج ) (غیاث اللغات )(اقرب الموارد). || ج ِ وسوسه : خدای عزوجل از تنش بگردانادمکاره دوجهان و وساوس خناس . منوچهری .خواهی که شود رسته ر
وصاوصلغتنامه دهخداوصاوص . [ وَ وِ ] (ع اِ) ج ِ وصواص . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وصواص شود.
پوسپوسلغتنامه دهخداپوسپوس .(فرانسوی ، اِ) درشکه ٔ سبکی به شرق اقصی که آن را کارگری بجای چهارپای کشد.