وصلغتنامه دهخداوص . [ وَص ص ] (ع مص ) استوار کردن کار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). محکم و استوار کردن کار را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و فعل آن از باب نصر آید. (منتهی
وسلغتنامه دهخداوس . [ وَ ] (ص ، ق ) بر وزن و معنی بس باشد، چه در کلام فارسی با و واو به هم تبدیل می یابند. (انجمن آرا) (آنندراج )(برهان ). بس . (فرهنگ فارسی معین ). و در عربی
وصاءلغتنامه دهخداوصاء. [ وَص َءْ ] (ع مص ) ریمناک و چرکین گردیدن . (منتهی الارب ). چرکین گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وصاللغتنامه دهخداوصال . [ وَص ْ صا ] (ع ص ) بسیار پیوندکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وصله کننده . || پینه دوز. (فرهنگ فارسی معین ). || قسمی صحاف که با لعابی ریخته های اوراق
وصادلغتنامه دهخداوصاد. [ وَص ْ صا ] (ع ص ) بافنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نساج و حائک . (از اقرب الموارد).
وصافلغتنامه دهخداوصاف . [ وَص ْ صا ] (اِخ ) کویی است در نسف (نخشب ). (معجم البلدان ) : به کوی وصاف آن نامه را بزن عنوان به پیش نامه ٔ تو تا که خوازه بندم کوی .سوزنی .
وصافلغتنامه دهخداوصاف . [ وَص ْ صا ] (اِخ ) لقب عبداﷲبن فضل اﷲ شیرازی صاحب تاریخ وصاف . (ناظم الاطباء). رجوع به وصاف الحضرة شود.