وشتهلغتنامه دهخداوشته . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 782 تن . آب آن از رودخانه ٔ گرین . محصول آنجا غلات ،
وشتهلغتنامه دهخداوشته . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران . کوهستانی وسردسیری است . سکنه ٔ آن 667 تن . آب آن از چشمه و رودخودکاوند و محصول آنجا غلات دیمی و
کتبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه وشته، نوشتهشده، دستی، محرف، مدادی، مرقوم، مکتوب، تحریرشده، مندرج، درجشده، ثبت / ضبطشده شکسته، چسبیده، متصل، منفصل چ
بژجلغتنامه دهخدابژج . [ ب َ ژُ ] (اِمص ) در فرهنگ میرزا ابراهیم بمعنی پی-دا کردن چیزی ن-وشته است ، و بژوج با واومعروف هم گ-ویند. رجوع به بژوج و برهان قاطع شود.
پانویسفرهنگ انتشارات معین(نِ) (ص مر.) (اِ.) زیرنویس ، پانوشت ، پان وشته ، آن چه جدا از متن اصلی باشد.
وجواژهنامه آزادوج از واژه های هندواروپایی است، و این زبان واژه های مشترکی در پارسی باستان و اوستایی و پارتی و پارسی میانه دارد. واژۀ وج در موارد مختلف به صورت وش و وز نیز ظاهر
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن عیسی الربعی البغدادی ، مکنی به ابی العلاء. وی از مشاهیر ادبا بود و در علم لغت و نحو و دیگر علوم ادبی ماهر و به حاضرجوابی مشهور.