وشتلغتنامه دهخداوشت . [ وَ] (ص ) خوب و خوش و نیکو.(برهان ) (ناظم الاطباء). وش . (آنندراج ) : گفت ریشت شد سفید از حال گشت خوی زشت تو نگردیده ست وشت . مولوی .|| (اِ) خوبی و نیکوی
وشتیدنلغتنامه دهخداوشتیدن . [ وَ دَ ] (مص ) سوت زدن و صفیر زدن برای آب خوردن اسب . (ناظم الاطباء). رجوع به وَشْت شود.
وشتنلغتنامه دهخداوشتن . [ وَ ت َ ] (مص ) جستن . (آنندراج ). رقص کردن . (آنندراج ) (انجمن آرا). رقاصی کردن . (برهان ). رقصیدن . (برهان ). جست وخیز کردن . (ناظم الاطباء). و مخصوصا
وشتینفرهنگ نامها(تلفظ: vaštin) (وَشت = خوب ، خوش ، نیکو + ین (پسوند نسبت)) منسوب به وَشت ؛ (به مجاز) خوب و نیکو.