وشاتلغتنامه دهخداوشات . [ وُ ] (ع ص ، اِ) وشاة. ج ِ واشی . (منتهی الارب ). سخن چینان . غمازان . (غیاث اللغات ). دروغ گویندگان . (غیاث اللغات ) : نشف کرده ستت خیال آن وشات شبنمی
واْتَسیْدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی تشنگی در حد مرگ ، تشنگی مفرط ، خستگی زیاد بر اثر کار کردن یا راه رفتن
کفله بورلغتنامه دهخداکفله بور. [ ک ُ ف ُ ل َ ] (اِ) در کرگانرود به وشات دانه گویند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ازملک در همین لغت نامه شود.
بالکالغتنامه دهخدابالکا. [ ل ِ ] (اِ) نامی است که در «درفک » به وشات دانه دهند. و رجوع به ازملک شود.
ملاشلغتنامه دهخداملاش . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در ساری به وشات دانه دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ازملک شود.
کامپورهلغتنامه دهخداکامپوره . [ رِ ] (اِ) نامی است که در اطراف رشت به وشات دانه دهند. رجوع به ازملک در همین لغت نامه شود. (یادداشت مؤلف ).
شنگیلهلغتنامه دهخداشنگیله . [ ش ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) نامی است که در آستارا به وشات دانه دهند. رجوع به ازملک شود. (یادداشت مؤلف ).