وسیلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باعث، سبب، علت، محرک ۲. دستآویز ۳. آلت، ابزار، اسباب ۴. تدبیر، چاره، طریقه
وسیلهدیکشنری فارسی به انگلیسیappliance, applicator, gadget, implement, instrument, instrumentality, intermediary, lever, means, ment _, organ, tackle, tool, ure _
وسیلهلغتنامه دهخداوسیله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) دستاویز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات ). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جوی
پریزفرهنگ انتشارات معین(پِ) [ فر . ] (اِ.) وسیله ای برای اتصال دو شاخه برق ، تلفن ، سیم آنتن یا سیم زمین که در محل ثابتی روی دیوار نصب می شود و گاهی هم به صورت سیار است .
فضانوردیلغتنامه دهخدافضانوردی . [ ف َ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) انسانهای فضانورد با وسیله ٔ جهنده به نام موشک به فضا میروند. پیشرفت صنعتی و ساختن موشکهای سریعالسیر بشر را به فکر فضانورد
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (اِخ ) سیاره ای که ما در آن منزل داریم واز آن نشو و نما می کنیم ... در مدت 24 ساعت یکدفعه بر دور خود می گردد و در مدت 365 روز و شش ساعت و چند دقیق
غالبلغتنامه دهخداغالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن السعدی . مؤلف دستور الوزراء و الکتاب می گوید: فضل بن یحیی برمکی دستور داد که احمدبن سیار جرجانی در خوبی و بدی شعر شعراء بنگرد تا بقدر
علی مجوسیلغتنامه دهخداعلی مجوسی . [ ع َ ی ِ م َ ] (اِخ ) ابن عباس مجوسی . مشهوربه ابن مجوس . طبیب و از اهالی اهواز بود. وی نزد ابوماهر موسی بن سیار تحصیل کرد. و برای عضدالدوله ٔ دیلم