وسیلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. باعث، سبب، علت، محرک ۲. دستآویز ۳. آلت، ابزار، اسباب ۴. تدبیر، چاره، طریقه
وسیلهدیکشنری فارسی به انگلیسیappliance, applicator, gadget, implement, instrument, instrumentality, intermediary, lever, means, ment _, organ, tackle, tool, ure _
سبب سازیلغتنامه دهخداسبب سازی . [ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل سبب ساز. وسیله سازی : از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوفسطائیم . مولوی .در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم ح
وسیلهلغتنامه دهخداوسیله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) دستاویز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات ). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جوی
سازلغتنامه دهخداساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ).
سازلغتنامه دهخداساز. (نف مرخم ) سازنده ٔ چیزی . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج ). به حذف «نده » یا«ا