وزوازلغتنامه دهخداوزواز. [ وَزْ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد سبک برجست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد سبک . (مهذب الاسماء). مرد سبک برجست
وذواذلغتنامه دهخداوذواذ. [ وَذْ ] (ع ص ) (رجل ...) سریعالمشی . (المنجد) (از اقرب الموارد). مرد تیزدو. (ناظم الاطباء).
ازيزدیکشنری عربی به فارسیوزوز کردن , ورور کردن , نامشخص حرف زدن , وزوز , ورور , شايعه , همهمه , اوازه , هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن , زوم , با صداي وزوز حرکت کردن , بسرع
دندنةدیکشنری عربی به فارسیوزوز کردن , همهمه کردن , صدا کردن (مثل فرفره) , زمزمه کردن , درفعاليت بودن , فريب دادن , زمزمه , سخن نرم , شکايت , شايعات