وروغفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتیرگی؛ کدورت: ◻︎ بیا ساقی آن آب آتشفروغ / که از دل برد زنگ و از جان وروغ (فخرالدیناسعد: مجمعالفرس: وروغ).
وروغلغتنامه دهخداوروغ . [ وُ ] (اِ) تیرگی و کدورت واختلال . (ناظم الاطباء). تیرگی و کدورت . (برهان ) (آنندراج ). مقابل فروغ . (فرهنگ فارسی معین ) : بیا ساقی آن آب آتش فروغ که از
وروقلغتنامه دهخداوروق . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . در 12هزارگزی راه عمومی ، با 1135 تن سکنه . آب آن از چشمه سار تأمین می شود. محصول آنجا غلات
سالادلغتنامه دهخداسالاد. (فرانسوی ، اِ) غذایی مرکب از کاهو و سرکه وروغن زیتون و جز آن که در سر سفره یا میز گذارند.
finishesدیکشنری انگلیسی به فارسیاتمام، پایان، خاتمه، پرداخت، ختم، فرجام، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار، خاتمه دادن، پایان یافتن، تمام کردن، منتهی شدن به، منجر شدن، سپری شدن، بپ
servicedدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمات، سرویس کردن، روبراه ساختن، تعمیر کردن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن
servicingدیکشنری انگلیسی به فارسیسرویس دهی، سرویس کردن، روبراه ساختن، تعمیر کردن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن