ورنهلغتنامه دهخداورنه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ) چوبی باشد هر دو سر باریک و میان گنده که خمیر نان را بدان پهن سازند. (آنندراج ). || چوبی را گویند که چرخ بر آن گردد و به عربی محور خ
ورنهلغتنامه دهخداورنه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف وگرنه . و اگرنه . (ناظم الاطباء) : باید که ذخیره ٔ قیامت بنهی ورنه نشود کاسه پر از دیگ تهی .سعدی .
ورنةلغتنامه دهخداورنة. [ وَ ن َ ] (ع اِ) نام ماه ذی قعده . (منتهی الارب ). اسم ذی القعده است نزد قدماء. (از اقرب الموارد).
ورنهشتabutواژههای مصوب فرهنگستانبافتی که در کنار بافت قدیمتر قرار دارد، مانند کفی که از کنار به دیواری کهنتر متصل میشود
ورجه ورجه کردنفرهنگ انتشارات معین(وَ جِ. جِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) جست و خیز کردن ، جُنب و جوش کردن .
ورنةلغتنامه دهخداورنة. [ وَ ن َ ] (ع اِ) نام ماه ذی قعده . (منتهی الارب ). اسم ذی القعده است نزد قدماء. (از اقرب الموارد).
طرف گردیدنلغتنامه دهخداطرف گردیدن .[ طَ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) طرف شدن : کار مردان نیست با نامرد گردیدن طرف ورنه دستم از گریبان فلک کوتاه نیست .صائب .