ورنالغتنامه دهخداورنا. [ وَ / وُ ] (ص ) برنا. جوان که در مقابل پیراست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جهان پیر ورنا شد دگر باربنفشه زلف گشت و لاله رخسار. (ویس و رامین ).|
ورنافرهنگ نامها(تلفظ: varnā) (= بَرنا) (در قدیم) بُرنا ، جوان ؛ (در بلوچی) نیز/varna/ به معنی جوان .
ورنامهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسرنامه؛ عنوان: ◻︎ چو زآن نامه ورنامه برخواندهاند / سخنهای نغزش برافشاندهاند (فردوسی: رشیدی: ورنامه).
ورنائیلغتنامه دهخداورنائی . [ وَ / وُ ] (حامص ) برنائی . جوانی : نگر تا نیز بیهوده نگویی به پیری طبع ورنائی نجویی . (ویس و رامین ).رجوع به برنا وورنا شود.
ورنامهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسرنامه؛ عنوان: ◻︎ چو زآن نامه ورنامه برخواندهاند / سخنهای نغزش برافشاندهاند (فردوسی: رشیدی: ورنامه).
ورنائیلغتنامه دهخداورنائی . [ وَ / وُ ] (حامص ) برنائی . جوانی : نگر تا نیز بیهوده نگویی به پیری طبع ورنائی نجویی . (ویس و رامین ).رجوع به برنا وورنا شود.
ورناکلغتنامه دهخداورناک . [ وِ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در کشمیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) : آن بت کشمیری من تا ز چشم من برفت چشم من از اشک رشک چشمه ٔ ورناک شد.اب