ورزیگرلغتنامه دهخداورزیگر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) کشاورز. برزگر. برزیگر : سواران جهان را همی داشتندو ورزیگران ورز می کاشتند.دقیقی .
ورزگرلغتنامه دهخداورزگر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) برزگر. زارع . (ناظم الاطباء). کشاورز. ورزکار است که زراعت کننده باشد. (آنندراج ) : ز شاهانی ار پیشه ور گوهری پدر ورزگر داری ار لشکری .اسدی .