ورزلغتنامه دهخداورز. [ وَ ] (اِمص ، اِ) حاصل کردن . || پیاپی کاری کردن . (برهان ) ادمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حاصل و کسب . (انجمن آرا). و بر این قیاس است ورزیدن و ورزش
ورزواژهنامه آزادوِرْز:(werz) در گویش گنابادی یعنی مشت و مال ، ماساژ ، با پا لَگَد کردن ، || آدم سریع را هم ورز گویند ، سریع
ورذلغتنامه دهخداورذ. [ وَ ] (ع مص ) آهستگی نمودن و درنگی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کندی کردن . (اقرب الموارد): ورذ فی حاجته . (منتهی الارب ) (اقرب ال
ورضلغتنامه دهخداورض .[ وَ ] (ع مص ) غائط تنک انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نازک و رقیق مدفوع انداختن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به یک بار خایه نها
وِرْزگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی مشت و مال ، ماساژ ، با پا لَگَد کردن ، آدم سریع را هم ورز گویند ، سریع
وِرْزگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی مشت و مال ، ماساژ ، با پا لَگَد کردن ، آدم سریع را هم ورز گویند ، سریع
ورزآوریtumblingواژههای مصوب فرهنگستانورز دادن گوشت معمولاً در یک استوانۀ دوّار که در آن قطعات مکرراً روی هم میافتند