ورذلغتنامه دهخداورذ. [ وَ ] (ع مص ) آهستگی نمودن و درنگی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کندی کردن . (اقرب الموارد): ورذ فی حاجته . (منتهی الارب ) (اقرب ال
ورزلغتنامه دهخداورز. [ وَ ] (اِمص ، اِ) حاصل کردن . || پیاپی کاری کردن . (برهان ) ادمان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حاصل و کسب . (انجمن آرا). و بر این قیاس است ورزیدن و ورزش
ورضلغتنامه دهخداورض .[ وَ ] (ع مص ) غائط تنک انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نازک و رقیق مدفوع انداختن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به یک بار خایه نها
واذاریلغتنامه دهخداواذاری . (اِخ )محسن بن ابراهیم بن احمد الواذاری مکنی به ابوالعلاء منسوب به واذار از دهکده های اصفهان وی محدث بود و ابوعلی الحسن بن عمربن یونس الحافظ از وی روایت
وذحةلغتنامه دهخداوذحة. [ وَ ذَ ح َ ] (ع اِ) یکی وذح . (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء): مااغنی عنی وذحة؛ بی نیاز نکرد مرا چیز اندکی .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به
وذایللغتنامه دهخداوذایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وذائل . ج ِ وذیله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وذیله و وذائل شود.
گوالیدنلغتنامه دهخداگوالیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوال + -یدن ، پسوند مصدری ) قیاس شود با بالیدن . هندی باستان ، وی + ورذ (نمو کردن ، رشد کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). با
plebeianدیکشنری انگلیسی به فارسیملکه ای، عامی، توده مردم، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، خشن ورذل، خشن، بی ادب
خیواللغتنامه دهخداخیوال . (اِخ ) شهرکی است [ بماورأالنهر ] با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد. نزدیک کرال غزک ورذول . بفوزانک . کبریه . (حدود العالم ).