وردلغتنامه دهخداورد. [ وُ ] (ع اِ) وِراد. اوراد. ج ِ وَرد به معنی اسب گلگون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ورد شود.
وردلغتنامه دهخداورد. [ وَ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : سنگ ورد، زندورد، دیرالزندورد، بیورد، سهرورد،باماورد، اجورد، خرماورد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
وردلغتنامه دهخداورد. [ وَ ] (ع اِ) گل . (مهذب الاسماء). گل هر درخت و غالب گل سرخ را گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وردة یکی آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ورد هر درخت شکوفه ٔ سپید آن است یا آن درخت گل خاردار است که گلها و شکوفه هایی سرخ و سفید و زرد دارد. و خ
چورتلغتنامه دهخداچورت . [ چ ُ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده بخش چهاردانگه شهرستان ساری . 415 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار. محصولاتش غلات ، لبنیات و ارزن و صنایع دستی زنان شال وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
گورتلغتنامه دهخداگورت . [ گُرْ ] (اِخ ) جان ورکر، (لرد) (1886 - 1946 م .). مارشال انگلیسی که در لندن متولد شد. وی در سال های 1939 تا 1940 سردار نیروهای انگلی
گورتلغتنامه دهخداگورت .[ گ َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قهاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و یک هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. کوهستانی ومعتدل است . سکنه ٔ آن 118 تن است . آب آن از قنات
گوردلغتنامه دهخداگورد. (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در 72 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 38 هزارگزی راه شوسه . در کوهستان واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن 71</sp
گوردلغتنامه دهخداگورد. [ گُرْ ] (اِخ ) مرکز بخش وکلوز از ناحیه ٔ آپت (در فرانسه ) که 1080 تن سکنه دارد.
وردانشاهلغتنامه دهخداوردانشاه . [ ] (اِخ ) نام عام امرای وردانه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ذوالحاجب شود.
وردانلغتنامه دهخداوردان . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی ، در 9 هزارگزی باختری سلماس ، دارای 320 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
وردانلغتنامه دهخداوردان . [ وِ ] (اِ) دانهای [ دانه های ] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آژخ . زگیل . (فرهنگ فارسی معین ).
وردانشاهلغتنامه دهخداوردانشاه . [ ] (اِخ ) نام عام امرای وردانه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ذوالحاجب شود.
وردانلغتنامه دهخداوردان . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی ، در 9 هزارگزی باختری سلماس ، دارای 320 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ورد خواندنلغتنامه دهخداورد خواندن . [ وِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) برزبان راندن ورد. دعا خواندن . (فرهنگ فارسی معین ).
دراوردلغتنامه دهخدادراورد. [ دَوَ ] (اِخ ) گویند که آن قریه ای است به خراسان ، و برخی آنرا همان درابجرد (دارابجرد) دانند، و برخی گویند: دراورد، موضعی است در فارس . (از معجم البلدان ).
دراوردلغتنامه دهخدادراورد. [ ] (اِخ ) بگفته ٔ حمداﷲ مستوفی (نزهةالقلوب ج 3 ص 83) از بلاد آذربایجان است ودر زمان سابق قصبه بوده و اکنون ولایتی است و قشلاق جمعی از مغول . حاصلش از غله و پنبه و شلتوک می باشد.
درخوردلغتنامه دهخدادرخورد. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) درخور. لایق . سزاوار. (برهان ) (غیاث ). لایق . زیبا. اندرخورد. از درِ. ز درِ. اندرخور.شایان . فراخور. (شرفنامه ٔ منیری ). شایسته . موافق . مناسب . (ناظم الاطباء). لائق . وفاق . (دهار) :</
دردخوردلغتنامه دهخدادردخورد. [ دَ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ن مف مرکب ) دردخورده . گرفتار درد. (ناظم الاطباء).
دره موردلغتنامه دهخدادره مورد. [ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغ ملک بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقعدر 12هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 6هزارگزی باخترراه اتومبیل رو هفتگل به ایذه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است .