ورتسیدنلغتنامه دهخداورتسیدن . [ وَ ت َ دَ ] (مص مرکب ) نشستن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : زر اگر داری برو ورتس بالای همه ورنه چندین عر و گوزت چیست ای ابله مآب . ملایزدی (از آنندرا
ورچسیدنلغتنامه دهخداورچسیدن . [ وَ چ ُ دَ ] (مص مرکب ) مصدر لازم ورچسوندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ورچسوندن شود.
واْتَسیْدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی تشنگی در حد مرگ ، تشنگی مفرط ، خستگی زیاد بر اثر کار کردن یا راه رفتن
ورچسیدنلغتنامه دهخداورچسیدن . [ وَ چ ُ دَ ] (مص مرکب ) مصدر لازم ورچسوندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ورچسوندن شود.
توعکلغتنامه دهخداتوعک . [ ت َ وَع ْ ع ُ ] (ع مص ) برآمدن ورسیدن سختی گرما. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ورچسوندنلغتنامه دهخداورچسوندن . [ وَ چ ُ دَ ] (مص مرکب ) ورچساندن . متعدی ورچسیدن . در مقام توهین و تحقیر به کار رود و فقطبا قهر به کار رود و گویند: قهر ورچسونده ؛ قهر کرده . (فرهنگ
اوجلغتنامه دهخدااوج . [ اَ ] (اِ) علو. (اقرب الموارد). طرف بالای هر چیز. (آنندراج ) (انجمن آرا). معرب اوک است که به معنی بلندی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بالا و بلندترین نق