وراوگندنلغتنامه دهخداوراوگندن . [ وَ اَ / اُو گ َ دَ ] (مص مرکب ) برافکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : آن تلهاء موانع را نیز به باد خوف ریز، وراوگن اندک اندک تباهی ترا از این مواضع نقل
ورآوردنلغتنامه دهخداورآوردن . [ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کندن چیزی که به جائی چسبیده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی را از جای خویش کندن . (فرهنگ فارسی معین ).
هم ورآوردنواژهنامه آزاد(به فتح و) کار بیهوده و بی هدف انجام دادن؛ بیش از حد طول دادن کاری به دلیل انجام کارهای بیهوده ای که وقت کار اصلی را می گیرد.
ورآوردنلغتنامه دهخداورآوردن . [ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کندن چیزی که به جائی چسبیده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی را از جای خویش کندن . (فرهنگ فارسی معین ).
ترمیدنلغتنامه دهخداترمیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تیرانداختن وافگندن . (ناظم الاطباء). بمعنی تیرانداختن ، کذا در فرهنگ جهانگیری . (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 287 ب ).
مخمر نانواییbaker's yeastواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مخمر صنعتی که از آن در تهیۀ محصولات نانوایی برای ورآوردن خمیر و ایجاد بافت اسفنجی استفاده میشود