ورمال زدنلغتنامه دهخداورمال زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریختن باشد از ترس جان . (برهان ) (آنندراج ). ورمال کردن . ورمالیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ورمال کردنلغتنامه دهخداورمال کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورمال زدن . گریختن از ترس جان . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). ورمال زدن . رجوع به ورمال زدن شود.
ورماللغتنامه دهخداورمال . [ وَ ] (نف مرکب ) فرارکننده . (ناظم الاطباء).- وردار و ورمال ؛ آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).- ورمال آقا را دمش دادن ؛ چیزی را بر
ورمالاندنلغتنامه دهخداورمالاندن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) با لقمه های بزرگ همه ٔ ماحضر را خوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).